سلام شمايي كه در عشق پر باز ميكنيد، در عشق پواز ميكنيد در عشق اوج ميگيريد و در عشق مي ميريد، پر پروازتان خسته و ملول مباد.
از شبلي پرسيدند : (( استاد تو در طريقت چه كسي بود ؟ ))
او پاسخ داد : (( يك سگ ! روزي سگي را ديدم كه در كنار رودخانه اي ايستاده بود و از شدت تشنگي در حال مرگ بود . هربار كه سگ خم ميشد تا از اب رودخانه بنوشد , تصوير خود را در اب مي ديد و مي ترسيد , زيرا تصور ميكرد سگ ديگري نيز در رودخانه است. در نهايت پس از مدتي طولاني سگ ترس خود را كنار گذاشت و به درون رودخانه پريد.با پريدن سگ در رودخانه تصوير او در اب نيز ناپديد شد , به اين ترتيب سگ متوجه شد آنچه باعث ترس او شده , خودش بوده است. در واقع مانع ميان او و آنچه به دنبالش بود به اين شكل از ميان رفت. من نيز وقتي به درون خود فرو رفتم متوجه شدم مانع من و انچه در جستجويش ميباشم خودم هستم و با آموختن از رفتار اين سگ حقيقت را دريافتم. ))
نوشته شما مرا ياد اين داستان انداخت كه در بالا براي شما ذكر كردم ، شاد و يگانه باشيد دوست مهربان .